مهمان ...
خاطره های ِ تو ...
نا خوانده ...
مثل ِ مهمان های ِ مراسم ِ مرگ هستند ...
که انگار تا ابد می خواستند بمانند و تسلیت بدهند ... ،
نمی روند که نمی روند که نمی روند ... ،
خاطره های ِ تو ...
اصلن حبیب ِ خدا نیستند ...
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...
بی هیچ دلیلی دوستت دارم تا بشکنم قانونی را که همیشه علت می طلبد.
دوستیهای دیرینه معنای زندگی هستند;هرجا هستی باش!
به یادت حس خوبی دارم.
یه وقتهایی تو زندگی حاضری دار و ندارت رو
بدی تا سرنوشتت اون طوری که میخوای رقم بخوره.ولی زمانی که با سرنوشت
default خودت روبرو میشی حاضری یه چی بیشتر از همون دار و ندارت رو بدی که
همینی که هست تغییر نکنه.
امتحان نکنید که اصلا مجانی نیست
لغت نامه های دنیا را باید آتش زد...!
جلوی واژه نبودن نوشته اند:
عدم حضور شخص یا چیزی
همین!!!!
چقدر نبودن تو را ساده فرض می کنند.
آموخته ام که وابسته نباید شد..
نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطه اى..
واین لعنتى
نشدنى ترین کارى بود که آموخته ام..
ساکت شده بودم یه مدت می گفت چرا چیزی نمیگی؟
گفتم ســــــــــکوتم معنی تمام حرفای ناگفته ی منه که نمیتوانم بگوییم حتی یه دوستت دارم...
کـاش وَقـتهـ ـایِ تــَنهـ ـایی
یــِکی از تو سایـه مـ ـی اومَد و مـِثلِ پــِسَرخالــه میگــُفـت
نــ ـون بـــِگیرَم
نـَـ ـفت بـــِگیرَم
دِلــِ ـت گــِـرِفتِه
مَنــَـ ـــم مــیگــُــفتــَم اره
بَعد فــَقــَط مینــِشَست کِنارَم و سکوت میکــَرد
مَنــَ ــم مِثلِ کــُـــلاه قِرمِزی سَرَمو میزاشتـــَ ـــم رو زانوش
کاش برگردند روزهایی که:
تنها غمم بخاطر شکستن نوک مدادم بود نه شکستن دلم ..........
تنها ترسم از خیسی شلوارم بود نه از جدایی و مرگ.....
تنها دغدغه ام انتخاب بازیه ساعت 5 بعد از ظهر با بچه ها بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هععععععععععععی
افسوس که جوانی و کودکی"المثنی ندارند"
گاهى باید بغضت را بخورى و اشکت را تف کنى که مبادا دل کسى بلرزد…!حتى در تنهایى خودت حق اشک ریختن ندارى چرا که قرمزى چشمهایت دل میشکند!
تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...
دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....
ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....
روزها ،ماه ها را و ....
ماه ها..... سالها را
واین چنین می شود که ایام می گذرد
ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را
باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...
می گویم:.
انگار همین دیروز بود
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود
انتظــارت را میـکشـــــد چــه شیرین اســـــت
طعــم پیامکی کــه میگـــوید :
" کجایـی نگران شدم "
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
امشب آرام نشستم...
زل زدم به دیوار...
غرق شدم تو یه سری فکـــر...
شایدم رویـــا نمی دونم ...
تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ....
به همین سادگی !!!
می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!
و اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...